محمد صادقمحمد صادق، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

فرشته کوچولوی مامان

پسر عمو بدنیا اومد

محمد صادق کوچولوی ما 27 فروردین پسرعمو دار شد قدمش مبارک باشه   اسمشو گذاشتن عباس انشاالله که نامدار باشه عباس کوچولو 1ظهر 27 فروردین در بیمارستان بنت الهدی مشهد بدنیا اومد محمد صادق ساعت 3 ظهر با مامان و بابا رفتن دیدن پسرعمو ولی گفتن هنوز کوچولو نمیشه بره داخل واسه همو مامانی تنها رفتن عباس کوچولو رو دیدن  و تبریک گفتن امیدوارم  پسرعموهای خوبی برای هم باشین   ...
29 فروردين 1392

محمد صادق و واکسن دو ماهگی

  پسر گلم واکسن 2 ماهگیشو در تاریخ 92/1/26 زد با اینکه خیلی میترسیدم اذیت بشی ولی پسر آقایی بودی خیلی گریه نکردی   فقط یه کوچولو بی قراری میکردی   البته قبل از زدن واکسن مامان استامینیفون داد بهتون که خیلی اذیت نشین   رفتیم بهداشت خیلی شلوغ بود خانوم وزن و قدتون و اندازه گرفت وزنت 6300 و قدت 63 بود گلم بعد هم رفتیم واسه واکسن ... وقتی نوبت شما شد باباجون گذاشتنت رو تخت و پاهاتو نگه داشتن منم بالا سرت وایستاده بودم اخه دل نداشتم نگاه کنم آمپولت میزنن گلم خانومه 2 تا آمپول زد به پاهات اولی رو که زد گریه کردی نازت کزدم خوابیدی ولی دومی رو که زد ترسیدی و جیغ زدی و ساکت نمیشدی به قوا باباجون با خ...
29 فروردين 1392

پسر قشنگم پیش مامان و باباست...............

پسر عزیزم هر چقدر خدارو شکر کنم برای اینکه شما رو به ما داد باز هم کمه هر روز منو باباجون شاهد بزرگ تر شدنت هستیم     روزای اول کمی سخت گذشت به خاطر بابا جون که میخواست بره سربازی اراک  و شما که مریض شده بودی و زردی داشتی و ١ روز nicu بستری بودی و مامان جون پیشت بود  البته با چشم گریون     اون روز هم تو بیمارستان خاطره جالبی بود با مامانای دیگه کلی صحبت کردم و فهمیدم بعضی هاشون بچه هاشون واقعا حالشو بده و من باید خداروشکر کنم که شما فقط زردی داری ولی خدارو شکر  که همون روزی که مرخص شدی فهمیدیم کار باباجون درست شده و مشهد ا...
24 فروردين 1392

پسر گلم بدنیا اومددددد

خوش اومدی گل مامان پسر قشنگم ساعت ٣ ظهر ٢٤ بهمن در بیمارستان رضوی مشهد بدنیا اومد اما خاطره زیبای اون روز... صبح زود ساعت ٦ با مامان و همسرم رفتیم بیمارستان تا ساعت ٧.٣٠ که دکترم خانم کلانتری پور اومد و بعد از یکسری کارا رفتم تو بلوک زایمان و معاینه شدم و بعد آمپول قشار شروع شد درد من داشت بیشتر میشد تا ساعتای ١١.٣٠ فهمیدن کیسه آبم پاره شده و بچه مکینیوم کرده و قرار شد سزارین کنن و گفتن ریسک اگه صبر کنیم منم منتظر بودم تا کارا انجام شد و رفتیم اتاق عمل ساعت ٢.٣٠ بود وبیهوشم کردن وقتی بهوش اومدم چیزی زیاد نمیدیدم گیج بودم فقط متوجه شدم پرستارا به بچه شیر میدن ساعت ٤ از ریکاوری آوردنم تو بخش و همه اومدن دیدنم و همسر عزیزم و تازه اونج...
24 بهمن 1391
1